loading...
فان جوک|خنده دارترین جوک ها وعکس ها
Admin بازدید : 453 نظرات (0)

اشعار زیبا از حسین پناهی

 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت…

 

اشعار زیبا از حسین پناهی

جاودانگی عشق
به آتش نگاهش
اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند،
به سرزمینی بی رنگ !
بی بو و ساکت
آری،
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو !
اگر خواستار جاودانگی عشقی

اشعار زیبا از حسین پناهی

شعر ابله
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی

اشعار زیبا از حسین پناهی

شاعری که اندره مالرو بود
آزاد، جسور، شاد
آن سان که کودکی یتیم در اولین روز مرگ پدرش
گل باران بوسه و سلام و دلداری می‌شود!
در اولین دیدار
با کلام تو این خواب ها را تعبیر شده خواهم یافت!
با گرما و خیال
یا سرما و عشق
پیش کش آن که عطرش ملکه ی همه عطرهاست
یک لبخند
دو تار مو
وسه سلام
این چنین جهان در چشمان کهنه ام تازه می‌شود
در نور باران گور ساده ام

اشعار زیبا از حسین پناهی

پروانه
این همه نفی
درد جان فرسای دگردیسی جهان است
بر جان هنر،
تا از کرم کور بی دست و پا
پروانه ای بسازد
هزار رنگ!

اشعار زیبا از حسین پناهی

می‌آید ها
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می‌آید ها

اشعار زیبا از حسین پناهی

لعنت
بر گردن عشق ساده ام
که انگشترش نخی ست،
گلوبند زمردین شعر مرا
باور نمی‌کند کسی …
لعنت به شعر و من!

اشعار زیبا از حسین پناهی

فیلانه
وقتی ما آمدیم
اتفاق، اتفاق افتاده بود!
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی می‌گوید
و در تاریکی گم می‌شود.

اشعار زیبا از حسین پناهی

بازی
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر…
پس به ناچار
حدس می‌زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم …
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.

اشعار زیبا از حسین پناهی

من و پروانه
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که می‌برد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری
و همچنان..

اشعار زیبا از حسین پناهی

شبنم
به شبنمی‌می‌ماند آدمی
و عمر چهل روایتش،
به لحظه رویت نور
بر سطح سبز برگی
می‌لغزد و بر زمین می‌چکد….
تا باری دیگر
و کی؟
و چگونه؟
و کجا؟

اشعار زیبا از حسین پناهی

چنین می‌اندیشم
ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اظطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می‌شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!!!!!!
کدام بود؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم؟

اشعار زیبا از حسین پناهی

باد ما را با خود برد
باد
پرده ها را آرام تکان میدهد
و ما
بچه های خوش باور
لب ریز از اضطراب و امید!
زوایای نیمه روشن را به هم نشان می‌دهیم

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نازجوک, فان جوک، سرگرمی تفریحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    پسری یا دختر؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 795
  • کل نظرات : 1787
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 1118
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 216
  • بازدید امروز : 423
  • باردید دیروز : 1,429
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 423
  • بازدید ماه : 21,967
  • بازدید سال : 89,107
  • بازدید کلی : 3,126,363